یک تخم مرغ بزرگ است یا یک کوه؟ جواب معلوم است. اما وقتی تخم مرغ را خیلی نزدیک چشم خود بگیرید می‌بینید کوه در برابرش کوچک است. اما در واقع نیست و این صرفا زاویه‌ی نگاه و فاصله‌ی ماست که تخم مرغ را از کوه بزرگتر می‌کند.(برداشتی از روایتی از امام صادق)

موقعی که این وبلاگ را آغاز کردم، تصمیم گرفتم هر روز متنی بنویسم. حالا حس می‌کنم حرف مهم و مفیدی برای گفتن ندارم. (حداقل برای گفتن در اینجا)

شاید در موقعیت‌های زیر قرار گرفته‌اید:

وقتی همه‌ی این‌ها را از مغزت بیرون می‌آوری می‌بینی آنقدرها بزرگ و پیچیده و زیاد نبوده و یا آنقدرها هم که فکر می‌کردی حرف برای گفتن نداشتی. مخصوصا وقتی کل حرفهایم از تعداد کلمات چند پست وبلاگی فراتر نرود. واقعا نوشتن در بلاگ آینه‌ای است برای من.

در بلاگ نمی‌توانی همیشه یک روضه را بخوانی!

روضه‌خوان‌ها ممکن است یک روضه را در چند مجلس بخوانند. چون مخاطبین متفاوت هستند و در جلسه‌ی قبلی روضه‌ را نشنیده‌اند؛ پس روضه برایشان تازگی دارد. اما در دنیای جدید حتی روضه‌خوان‌ها هم نمی‌توانند خیلی تکراری باشند. وقتی حرف‌ها و ایده‌ها را یک‌بار بیان می‌کنی، دفعه‌ی بعد باید حرف متفاوت بزنی. این قاعده در بلاگ خودش را بیشتر نشان می‌دهد. در محیط بیرونی این اتفاق لزوما نمی‌افتد. یک حرف را امسال به یک نفر می‌گویی و همان حرف را ده سال بعد به نفر دیگری می‌گویی. در این ده سال تو حرف تازه نزدی ولی حرفت برای این افراد تازگی داشته است. این کار بسیار فریبنده است و تو را در باتلاق عدم پیشرفت نگه می‌دارد. در بلاگ اگر قرار است حرف‌های قبلی را بزنی بهتر است بروی و همان نوشته‌ی قبلی را به‌روز کنی. مگر اینکه شیوه‌ی جدید گفتن افکار قبلی، آنقدر متفاوت و بهتر باشد که ارزش خلق و نوشتن دوباره را پیدا کند. حتی در فضای سوشال هم شرایط اینگونه نیست. بدون اینکه اتفاقی بیافتد می‌توانی هر چند وقت یکبار یک سری پست قدیمی را دوباره پست کنی. چون آدم‌های جدید به صفحه‌ات می‌آیند و ممکن است تا پایین صفحه اسکرول نکنند. اما همین کار در گوگل و فضای وبلاگی جریمه هم محسوب می‌شود و مطالب اگر خیلی نزدیک به هم باشند ممکن است کنیبال شوند. (Cannibalization = هم‌نوع خواری)

حالا فارغ از اینکه کسی به تکراری بودن حرف‌ها پی ببرد یا نه، مساله خودمان هستیم. اینکه بیسواد می‌مانیم و درگیر ایده‌های قدیمی می‌شویم و پیشرفت نمی‌کنیم.

آیا داشتن حرف جدید لازم است؟

بله. وقتی حرف جدید، دغدغه‌ی جدید یا ایده‌ی جدیدی ندارید یعنی مرده‌اید. زنده و مرده‌ی آدم باید فرق کند. اینکه دغدغه‌ی ما روشن کردن آتش برای پختن غذا نیست و در این مورد حرف نمی زنیم یعنی نسبت به انسان‌های نخستین پیشرفت کرده‌ایم.

سایپا ۱۳۱ و ۱۵۱ و تیبا و ساینا و … همه پراید هستند، فریبمان ندهید!

افکار قبلی و پوسیده را با روکش‌های جدید بیان می‌کنیم. در واقع همیشه دنبال تایید خودمان و افکارمان هستیم. بنابراین مثال‌های جدیدی برای ایده‌های کهنه‌ی خود پیدا می‌کنیم. روش‌های جدیدی برای بیان ایده‌‌های پوسیده‌ی خود می‌یابیم و بنابرین باز هم کهنه هستیم.

می‌دانیم خیلی از حقایق با گذشت زمان تغییر نمی‌کند. اینکه بخواهیم به زور همه چیز را نو کنیم قطعا عقلانی نیست. ولی این ربطی به داشتن حرف نو ندارد. شما می‌توانید هر روز یک حقیقت را بیان کنید و تا آخر سال حرف جدید داشته باشید.

حرف جدید از کجا بیاورم؟

حرف جدید از سوال جدید می‌آید و سوال جدید از پاسخ سوالات قبلی ایجاد می‌شود. روند علم و فلسفه اینگونه بوده است. شما به دنبال پاسخ یک سوال می‌روید جوابش را ممکن است پیدا بکنید یا نکنید اما بعد از پیدا کردن جواب، سوالات شما بیشتر می‌شود. حالا باید دنبال پاسخ ۱۰ سوال بروید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *