شبکههای اجتماعی بر مبنای توجه کار میکنند. من محتوایی تولید میکنم و میخواهم به من توجه شود و و محتوایم دیده شود.
گوگل توجه را میفروشد و درآمد کسب میکند.
بنر، تلوزیون، رادیو و روزنامه و سایر مرحومینِ حوزهی تبلیغات هم توحه
آیا واقعا به توجه نیاز داریم؟
فارغ از اینکه کدام رسانه را برای جلب توجه انتخاب کنیم، باید فکر کنیم که آیا واقعا به توجه نیاز داریم؟ در بازاری به سر میبریم که همهی فروشندههای توجه (شبکههای اجتماعی و گوگل و تلوزیون) دائم به ما یادآور میشوند که تو باید توجه جلب کنی: “اگر کسی به تو توجه نکند نیستی. اگر فلان قدر فالور نداشته باشی گویا اصلا وجود نداری. اصلا کسی در نتایج جستجو صفحهی دوم را نمیبیند و … .”
توجهِ زیاد در زمان نامناسب میتواند مخرب باشد.
یاد زمانی بیافتید که درس را حاضر نکرده بودید و دوست داشتید که مخفی شوید و معلم شما را نبیند. یک استراتژی میتواند این باشد که من هر اندازه که رشد میکنم همانقدر میل به توجه داشته باشم. اینکه مزخرفات مرا میلیونها ایرانی ببینند میتواند به معنای نابودی برندم باشد. پس در اوایل کار بهتر است افراد کمتری مرا ببینند و اصلاح کنند. البته باید در ارزیابی خود واقع بین باشیم و کمتر و بیشتر نبینیم.
اما میدانم:
- نمیتوانم توجه همه را جلب کنم. این نیاز به سرمایه و منابع فراوان دارد.
- اگر جلب توجه همه، امکان پذیر هم بود، برایم جذاب نیست و فایده ندارد. ( دوست ندارم جشنی ترتیب دهم که هر بیسر و پایی داخلش شود. احتمالا دوست دارم افراد محبوبم وارد شوند)
بالاخره ما به عنوان کسب و کار، کارمند، هنرمند و … نیاز داریم کسی خدمت و کالایی که برای عرضه داریم را ببیند و متوجه شود که ما هم هستیم.
بله ما به توجه نیاز داریم. اما جایی که همه هستند و همه داد میزنند کسی صدای مرا نخواهد شنید. اینکه همه در فلان شبکهی اجتماعی هستند لزوما نکتهی مثبتی نیست. شبیه استادیوم بزرگی است که صدا به صدا نمیرسد.
- شاید نباید درگیر متریکهایی مثل فالوور و لایک باشیم.
- شاید اگر هنرمند و فریلنسر هستیم بهتر است به حرف کوین کلی در مورد هزار طرفدار واقعی اتکا کنیم.
- شاید باید دست از داد زدن بردارم . محصولم به گفتهی «سث گودین» گاو بنفش باشد و خودم «مهره حیاتی».
- شاید بتوانم حلقههای کوچکتری از افراد را جدا کنم. آنها را به گوشهای ببرم و روی آن جمع کوچک کار کنم و آن جمع به مرور بزرگتر شود.
چقدر توجه میتوانم کسب کنم؟
رویکرد غالب در فروش این است که محصول و خدمتم را تا جایی که بازار اجازه بدهد به بیشترین قیمت ممکن و به بیشترین جمعیت ممکن بفروشم. اما این رویکرد احساسی است و بیشتر تحت تاثیر فروشندگان توجه مثل آژانسهای تبلیغاتی و تلوزیون و ادز و بنز است. محصولی که تفاوت و تمایز جدی ندارد خیلی توان رقابت قیمتی و تعداد فروش هم نمیتواند داشته باشد.
مساله بعدی هم زنجیره تامین است. شما به عنوان یک فریلنسر چند کار میتوانی در ماه انجام دهی؟ اگر بخواهی شرکت بزرگ خدماتی هم بزنی باید قدم به قدم جلو بروی و الان امکان هندلکردن درخواستهای زیاد نداری.
به نظرم سادهترین کار متمایز بودن در نقطهی صفر است. در طراحی محصول و در طراحی خدمت.
توجه چه کسانی را میخواهم جلب کنم؟
دوست دارم توجه مدیر مارکتینگها، آوازخوانها، علاقهمندان عکاسی، صاحبان کسب و کار و یا چه افرادی را جلب کنم؟ اگر اجتماعی از مشتریان بالقوه تشکیل دهم چه میشود؟ اگر با بزرگان مصاحبت کنم چه میشود؟ اگر دورهمی داشته باشیم چه میشود؟ اگر حلقهی مطالعهی کتاب داشته باشیم چه میشود؟ اگر این حلقه را به کتابهایی که میخوانم وصل کنم چه میشود؟ به موضوعاتی که دوست دارم، به پروژههای احتمالی که میخواهم بگیرم، به مشتریان احتمالی!
مهمترین نکته این است که باید اصیل باشم. خودم باشم. محتوایی که سانسور شود، آدم اورجینال نمیآورد. کسی را میآورد که احتمالا آن نسخهی سانسور شده را دوست داشته است. سانسور برای برند شرکتی شاید خوب باشد و توصیه شود ولی برای برند شخصی لزوما خوب نیست. رویکرد برند لوکس رو به مخاطب نیست رو به خودش است.