فرض کنید قرار نیست در هیچ کاری موفق شوید، حالا یک کار را انتخاب کنید که انجام دهید. آن کار کدام است؟
این ایده و پرسشی است که «سث گودین» مطرح میکند. توصیه میکند خودتان را از موفقیت و نتیجهی کار جدا کنید. اجازه دهید چند موقعیت فرضی بسازیم:
موقعیت ۱: فرض کنید همهی غذاهای سفره سمی است و شما مجبورید یک غذا را انتخاب کنید. البته میتوانید هیچ غذایی انتخاب نکنید و بمیرید. شما کدام غذا را انتخاب میکنید؟ سث گودین میگوید آن غذا احتمالا غذایی است که دوستش دارید و بهتر است به جای مزخرفی که میخورید همان غذا را سفارش دهید.
موقعیت ۲: اگر قرار باشد که ازدواجتان به طلاق ختم شود، دوست دارید با چه کسی ازدواج کنید؟ اگر قرار باشد به کسی پیشنهاد دهید و او دلتان را بشکند، میخواهید به چه کسی پیشنهاد دهید؟ آن فرد همان فردی است که باید با او ازدواج کنید. او همان فردی است که ارزش پیشنهاد دادن دارد.
موقعیت ۳: اگر قرار باشد از دانشگاه اخراج شوید و به شما هیچ مدرکی ندهند حاضرید در کدام رشته درس بخوانید؟ الان همان رشته را بخوانید.
چه کسی ما را نتیجهگرا کرد؟
در نظر او ایدهی موفقیت و وسواسِ نتیجهگرایی حاصل سیستم مدرسه است که بعدا در محیط کارگری و کارمندی ادامه میابد. به ما گفتهاند نتیجهگرایی نشانهای از عاقل بودن است. مدرسه میآموزد تنها کاری را بکن که نتیجهاش از پیش مشخص است. این مطلب یا قرار است در امتحان بیاید یا در حقوق آخر ماه تو تاثیر دارد. حتی اگر معلم شیرینترین مطلب علمی را بگوید ولی در امتحان نیاید کمتر کسی است که آن را بنویسد و خودش را درگیر آن کند. اگر در امتحان نمیآید و روی حقوقم تاثیر ندارد، انجام آن احمقانه به نظر میرسد. ما همهی این کارها را میکنیم و از عدم انگیزه و علاقه حرف میزنیم و اینکه دیگر ذوقی برای ادامه نداریم. خوب معلوم است شما این تصمیم را در ابتدا گرفتهاید. کاری میکنید که نتیجهی مشخصی از قبل دارد. خودمان را به شدت وابسته به موفقیت کردهایم. داریم زورکی خودمان را به مسیر علاقهمند نشان میدهیم. باید به نتیجه فکر کنیم تا زهر مسیر و نداشتن علاقه از بین برود. اما حرفی که «سث» میزند برعکس است.
کاری که نتیجهی مشخص دارد شما را ثروتمند نمیکند
واقعا کدام کار عاقلانه و از پیشتعیین شدهای است که به شما قدرت خرید توییتر را بدهد. کدام مسیر شما را ایلان ماسک میکند. کارهای معمولی، حقوقهای معمولی دارد. تنها کاری که شاید شما را در این حد ثروتمند کند انتخاب مسیرهای به شدت متفاوت و خلاقانه است. این مسیرها هیچ تضمینی با خود ندارد. به زبان مدرسه بخواهم بگویم: این مطالب در امتحان نمیآید، کسی اهمیت نمیدهد که شما خارج از کتاب درسی چه میخوانید، کسی اهمیت نمیدهد شما بعد از کار ۹تا۵ خود روی چه سرمایهگذاری میکنید. آیا شما حاضرید این کار را باز هم ادامه دهید. آن کار کدام است که اگر مطمئن باشید که شکست میخورید باز هم حاضرید انجامش دهید؟ آن کار احتمالا همان کاری است که اکنون باید شروع کنید.
مرگ و نتیجهگرایی
اگر توجه کنید، سوال فرضی «سث گودین» خیلی هم فرضی و خیالی نیست. ما همه با هر نتیجه و ثروت و موفقیتی قرار است بمیریم. ما هر روز به مرگ و نابودی نزدیکتر میشویم. پس این سوال که قرار است شکست بخورید نسخهی تلطیفشدهی این واقعیت است که شما قرار است بمیرید.
شاید اصرار ما بر نتیجهگرا بودن جهان هم بیهوده است. اگر عاقبتِ من و شما و این جهان از پیش تعیین شده بود، دیگر ارزش زیستن نداشت. شاید این تفکر برای هدفمندی جهان مثل هدفمندیِ کارِ ناشی از مدرسه و آکادمی باشد. کودکان را میتوان به عنوان انسانهای خام و خالص در نظر گرفت؛ کودکان هنوز مثل ما تحت تاثیر مدرسه و حکومت و رسانه قرار نگرفتهاند. آنها چطور بازی میکنند؟ چطور نقاشی میکشند؟ دنبال چه نتیجهای از کارشان هستند؟ دنبال نمرهاند؟ یا پول؟ مدرسه انسان بودنمان را از ما گرفت. ما اینگونه نتیجهگرا نبودیم. ما انسان بودیم و زندگی میکردیم.
نوبت شماست
اگر موفقیتی در کار نباشد چه میکنید؟
متن جذابی نوشتی از سث گودین، خسته نباشی. واقعاً به چه موضوعات مهم و عمیقی اشاره کرده که خیلیهامون ماشینوار ازش غافل میشیم و تو کوران بیخود زندگی پی نتیجه بی سر و تهی هستیم که تو سیستم آموزشی بهمون قبولوندن و البته چه مسیر درست و چه غلط رو انتخاب کنیم، آخرش به مرگ ختم میشه.